نویسنده اهل کره جنوبی برنده نوبل ادبیات ۲۰۲۴ شد اعلام نامزد‌های بخش‌های مختلف سی‌وششمین جشنواره بین‌المللی فیلم‌های کودکان و نوجوانان + اسامی «خانه ملت» به آنتن شبکه یک برمی گردد + زمان پخش ثبت‌نام ۴۷ هزار نفر در طرح بیمه تکمیلی صندوق اعتباری هنر گلباران آرامگاه حافظ به مناسبت روز بزرگداشت این شاعر بزرگ آیینه شدم برای صداها* | درباره محمدرضا شفیعی کدکنی، شاعر پرآوازه مشهدی وداع با یکی از پشتوانه‌های فرهنگی شهر | یادی از استاد ایرج خواجوی، از اساتید هنر‌های تجسمی مشهد لزوم آمادگی برای برگزاری هزاره «تاریخ بیهقی» «به ناامیدی از این در مرو، بزن فالی» | درنگی بر پژوهشی مردم شناختی درباره «فال حافظ» «پند من مبر از یاد» | معرفی کتاب «حافظ، مصلح اجتماعی»، به مناسبت روز بزرگداشت این شاعر مدیرعامل روزنامه اصفهان زیبا: شهرآرا جزو موفق‌ترین روزنامه‌ها و رسانه‌هاست «پویش خط خوش» به مناسبت روز بزرگداشت حافظ در رادیوی صبا تیتراژ سریال «هشت پا» با صدای حسین حقیقی منتشر شد + صوت بررسی «افراد بدطینت و پیوند‌های ماندنی» از کتاب «صبحانه با سنکا» در مشهد فیلم‌های سینمایی آخر هفته تلویزیون (۱۹ و ۲۰ مهر ۱۴۰۳) + زمان پخش علت پخش نشدن قسمت آخر «داریوش» در فیلم‌ نت چیست؟ صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۳ شب شعر «چکامه مقاومت» در مشهد برگزار شد (۱۸ مهر ۱۴۰۳)
سرخط خبرها

آیینه شدم برای صداها* | درباره محمدرضا شفیعی کدکنی، شاعر پرآوازه مشهدی

  • کد خبر: ۲۹۳۶۹۷
  • ۱۹ مهر ۱۴۰۳ - ۱۲:۱۲
آیینه شدم برای صداها* | درباره محمدرضا شفیعی کدکنی، شاعر پرآوازه مشهدی
درباره محمدرضا شفیعی کدکنی با تخلص «م.سرشک»، شاعر و پژوهشگر مشهدی که امروز هشتادوپنج‌ساله شد.

به گزارش شهرآرانیوز؛ پسرک هشت نه ساله ریزجثه خجالتی، وسط گروه گروه مسئله آموز راست قامت هجده، نوزده ساله، پا سست کرده بود از فشار روانی جمع. به خودش می‌پیچید و چشم هایش ترسیده بود. روز اول جلسات درس سیوطی بود. در خانواده کدکنی ها، چیزی تحت عنوان آموزش در دبستان معمول نبود. بچه‌ها از همان کودکی، شاگردان کوچک پدر و مادری بودند که دل سوزانه الفبای خواندن و نوشتن را به آن‌ها می‌آموختند و گاه مثل آن روز، در مکاتب مختلفی شرکت می‌کردند. 

حالا محمدرضای کوچک که با آن سن و سال کم، گوی سبقت را از بزرگ سالان خود ربوده بود، درسش رسیده بود به جلسات سیوطی، اما قامت کوتاهش، او را به حاشیه کشانده بود. هنوز معلم به اتاق درس نیامده بود. شاگرد‌ها دوره اش کرده بودند. می‌خندیدند و خنده‌ها هر کدام ناخن کشیدن روی تخته سیاه دلش بود. 

او هیچ تفاوتی با دیگران نداشت، حتی حافظه جوان تری از آن‌ها داشت. فقط کم سن و سال بود. می‌گفتند محمدرضا را باید گذاشت روی تاقچه و تماشایش کرد. با این حال، خودش را جمع و جور کرد و همان جلسات اول، به هر زحمت جایش را در صف اول حلقه شاگردان باز کرد. نزدیک‌تر به پنجره و رخ به رخ به استاد. بعدتر، هرچه جلسات به پیش می‌رفت، با حافظه بی رقیبش، همه را شگفت زده کرده بود. 

ابیات منظومه سبزواری را مثل قند حفظ می‌کرد و همان طلبه‌هایی که به استهزایش نشسته بودند، حالا انگشت به دهان، تماشایش می‌کردند از روی تاقچه کلاس. بعدتر، گاهی مسئله هایشان را از ادیب می‌پرسیدند و حواله شان می‌داد به محمدرضا. می‌گفت: «از آن بچه بپرسید.» همانی که مایه تمسخرشان بود و حالا باید دوزانو از محضرش مستفیض می‌شدند.

به گواه آیه‌های انعام

آن پسرک ریزجثه سال‌های طلبگی، حالا برای خودش مردی شده. مسیر زندگی اش از کدکن به مشهد افتاده. قبولی در دانشگاه مشهد او را مجاور امام رضا (ع) کرده و حالا توی مدرسه تدریس می‌کند. معلم قابلی است. ادبیات فارسی را مثل نقل و نبات درس می‌دهد و در دل مشتاق دانش آموزان حل می‌شود. روز‌های پایانی سال است. اسفند همیشه به نفس‌های آخر که می‌افتد، دلگیر و بی حوصله می‌شود. دانش آموزان توی کلاس مثل سبزه‌های تازه جوانه زده، یکی در میان حاضر شده اند. 

محمدرضا از کلاس درس به آفتاب بی حوصله وسط روز نگاه می‌کند و بی اختیار زیر لب شعری به زبانش می‌ریزد: آخرین روز‌های اسفند است/ از سرِ شاخِ این برهنه چنار/ مرغکی با ترنمی بیدار/ می‌زند نغمه/ نیست معلومم/ آخرین شکوه از زمستان است/ یا نخستین ترانه‌های بهار...  با شنیدن صدای زنگ، به دفتر مدرسه می‌رود. 

این آخرین جلسه از سالی بود که گذشت. مدیر مدرسه، یک دسته اسکناس صدتومانی می‌گذارد روی میز آقای شفیعی کنار استکان چایش. این اولین حقوق اوست. لبخند می‌زند. ادبیات را عاشقانه دوست دارد و حالا لقمه‌های نان و خرمایش را از پولی می‌خرد که دسترنج ساعت‌ها ایستادن و از شعر گفتن است. اسکناس را توی جیب کتش می‌گذارد و روانه می‌شود سمت خانه پدری. 

از راه نرسیده، صدای پچ پچه‌های ریز پدر و مادرش را می‌شنود. بیشتر به هق هق‌های مخفیانه مردی می‌ماند که غرورش را در پستوی خانه پنهان کرده. صدا، صدای شکستن قلب پدر بود. نوروز پشت در است و مرد چیزی در چنته ندارد تا با آن، قلب نوه هایش را شاد کند. آنچه می‌شنود، دلش را رقیق کرده. ناخودآگاه دست می‌برد توی جیبش. دسته اسکانس را بی کم و کاست می‌گذارد توی کفش‌های جفت کرده پدر و می‌رود. آن نوروز، تمامی نوه ها، یکی یک اسکانس ده تومانی عیدی گرفتند. 

حتی مادر. نوروز که به سیزده رسید و مدرسه‌ها دوباره باز شد، بار دیگر محمدرضا بود و استکان چای خوشرنگ زنگ‌های مدرسه توی دفتر مدیر. این بار آقای مدیر با دسته‌ای اسکانس هزار تومانی به ملاقاتش آمده. دستخوش پیشرفت و رشد دانش آموزان است. حیرت و شعف آن لحظه را کسی جز محمدرضا مزه مزه نمی‌کند. بچگی هایش را خاطرش هست. پدرش لابه لای دروس اسلامی، حدیث می‌خواند. یک بار گفته بود خدا ۱۰ برابر عمل نیکوکاران به آن‌ها پاداش می‌دهد. پدر راست می‌گفت. آن چنان که سوره انعام را گواهی می‌گرفت.

فضیلتی شایسته احترام

محمدرضا شفیعی کدکنی را حالا دکتر خطاب می‌کنند. با عینک فریم مشکی مستطیلی، کاپشن بهاره ساده، مو‌های یکدست سفید و دست‌هایی که وقت حرف زدن مدام در هوا حرکت می‌کند. روزگارش به تهران افتاده. توی کلاس‌های تدریس دانشگاه، جای سوزن انداختن نیست.

صندلی‌های کلاس، کفاف اشتیاق مریدانش را نمی‌دهد. دانشجوها، یکی یکی قبل از استاد به کلاس می‌آیند. روی زمین، سکو، چارچوب در و گاه چند صندلی بیرون از چارچوب در توی راهرو، همگی چشم انتظار آمدن او نشسته اند. غبار زمان، ابهت معلمی اش را دوچندان کرده. انگار از دل یک دیوان چند جلدی بیرون آمده. حرف زدنش شعر است. نگاه کردنش وزن دارد. 

شوخی هایش قافیه آمیز است و ردیف ردیف شکر از کلماتش می‌ریزد. او، تار و پود ادبیات معاصر است. وزنه سنگینی که قیمت ندارد. هم پیاله اخوان ثالث و ابتهاج و هم عصر با فروغ و سهراب و شهریار بوده. از هر دری سخن می‌گوید. از ادبیات که خون توی رگ‌های اوست. از نوشتن و سرودن و نقد کردن. پیش‌تر توی آثارش گفتنی‌ها را گفته. درس هایش را داده. حالا فقط به رسم ادب در پاسخ به اشتیاق بی پایان جوانان سر کلاس‌ها حاضر می‌شود. نهمین دهه زندگی را سپری می‌کند. 

حرف زدن دیگر برایش دشوار شده. خسته می‌شود. اما بیزار نیست. جسمش یاری نمی‌کند، اما قلبش هنوز مثل همان سال‌هایی که در مدرسه معلمی می‌کرد، برای علم آموزان می‌تپد. بدیع الزمان فروزانفر چه زیبا نوشته بود زیر برگه پیشنهاد استخدام او برای دانشگاه تهران: «احترامی ست به فضیلت او». فضیلتی پربار که در تاریخ ادبیات معاصر، آبروی ادب و شعر ایران زمین شد.

نگاهی کوتاه به دو اثر محمدرضا شفیعی کدکنی

«موسیقی شعر»

آنچه در کتاب «موسیقی شعر» آمده، در واقع پایان نامه دوره کارشناسی شفیعی کدکنی است که پس از ویرایش و بازنویسی به چاپ رسیده است. اثری با مضمون وزن و قافیه و موسیقی شعر که به بیان مفصل خصایص هر سرفصل و اصول آن می‌پردازد. در ادامه از پیوند میان شعر و موسیقی می‌گوید و در نهایت به نظریات بزرگان ادب در حوزه قافیه و بررسی اختلاف نظر‌ها اشاره می‌کند.

زیبایی کلام

«صور خیال» به قلم استاد شفیعی کدکنی، از هر آن چیزی می‌گوید که به زیباتر کردن کلام منجر می‌شود. از استعاره و تشبیه و مجاز و کنایه و هر آرایه ادبی که به کلام شاعر قوت می‌بخشد و مضمون را به گونه‌ای خیال انگیز به جان مخاطب می‌نشاند. در این میان، پرداختن به نظریات پژوهشگران، سیر نوآوری‌ها در زمینه آرایه پردازی و شرح اشعار شاعران بزرگ فارسی به انتقال بهتر مفاهیم کمک شایانی کرده است.

*مصرعی از استاد شفیعی کدکنی

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->